loading...

حال دل

حال دل با تو گفتنم هوس است..

بازدید : 510
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 17:21

این روزها هوا ابری‌ست و هر روز چند بار باران می‌بارد. خدا می‌داند من چقدر باران را دوست دارم. حتی وقتی تمام روز پشت لپ‌تاپم باشم و کار کنم. همین که لای پنجره باز باشد، بوی باران بیاید و صدایش، انرژی‌ام را تامین می‌کند. چند روز است که موقع کار اتزیو بوسو گوش می‌دهم. پریروز دیدم چقدر ترکیب آهنگ با صدای باران زیبا شده. اسپاتیفای را که نگاه کردم، دیدم اسم آهنگ هست Rain, in your black eyes از آلبوم Music for weather elements. این همزمانی اتفاقی به قدری خوشحالم کرد که نمی‌دانستم با ذوقم چه کار کنم :)

بعدا نوشت: خدایا! همین الان در ویکیپدیا خواندم که بوسو ۱۵ می‌۲۰۲۰ از دنیا رفته.. یعنی همین ده روز پیش!

همون دختر کم حجاب دختر منه .
برچسب ها در چشمهایت ,
بازدید : 244
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 11:24

از لحاظ روحی نیاز دارم تو جاده‌ی شمال باشیم، شیشه‌ها پایین باشن و بوی شالیزار و رطوبت دریا بیاد، حمیرا بخونه و ما هم باهاش داد بزنیم:

بمون تاااااا

بتونممممم

یه عاشق

بمونممممم

تو تنهاااااا

تو تنهااااااا

واسه مننننن

تو دنیااااااا

:)))

روزی که دوست دارم تکرار شود - مهارت های نوشتاری هفتم
بازدید : 271
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 14:23

امشب شب ضربت خوردن امام ‌علی است. داستانش را همه‌مان بارها شنیده‌ایم. این روزها اما خیلی به آن فکر می‌کنم. امیرالمومنین بود، حاکم حکومت اسلامی‌بود، شخص اول مملکت و جانشین پیامبر بود. با این حال ابن ملجم خیلی راحت آمد داخل مسجد و هنگام سجده فرقش را شکافت. عجیب نیست؟ با اینکه می‌دانست چقدر مخالف و دشمن دارد، عجیب نیست که هیچ نگهبانی دم در نبود؟ عجیب نیست که بادیگارد و محافظ نداشت؟ اصلا عجیب نیست که خودش شخصا امامت نماز صبح را بر عهده داشت؟ نماز جمعه و خطبه‌هایش که گنجینه‌ای شده‌اند برای ما، بماند. یک جایی توی تاریخ بهترین نمونه‌ی حکومت اسلامی‌را داریم. حالا بنشینیم و گریه کنیم برای شهادت علی(ع). باید به حال خودمان گریه کنیم. به حال خودمان که عده‌ای نفعشان در این بود که ما فقط گریه کنیم و مقایسه نکنیم.

اهمیت استریل تجهیزات دندانپزشکی توسط اتوکلاو دندانپزشکی
بازدید : 265
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 14:23

رسیده‌ام به مرحله‌ی سخت ماجرا. نوشتن.

می‌دانم چه می‌خواهم بنویسم، می‌دانم چطور باید بنویسم. ولی نمی‌توانم شروع کنم.

چند روز است که فقط دو خط نوشته‌ام و همان هم به نظرم پر عیب می‌آید.

می‌دانم باید شروع کنم و همینجوری بنویسم و اصلاح کنم. ولی شروع کردن همیشه سخت‌ترین قسمت ماجراست.

اهمیت استریل تجهیزات دندانپزشکی توسط اتوکلاو دندانپزشکی
بازدید : 232
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23

هری پاترها را دوباره دیدم. همه را ظرف دو روز. پرت شدم به نوجوانی، روزهایی که یواشکی شب را بیدار می‌ماندم و تا صبح می‌خواندم. روزهایی که هر جلدش را از جایی جور می‌کردم. یکی را از دوست رضوانه. یکی را از کتابخانه. یکی را از کتابخانه‌ی شهر دیگر، به واسطه‌ی نرگس. یکی را از زهرا. روز‌هایی که تمام راه مدرسه را با زهرا درباره‌‌اش حرف می‌زدیم و باز کافی نبود. روز‌های افسردگی بعد از تمام شدن جلد هفتم. روزهای دوباره و دوباره خواندن بخش‌هایی که دوست داشتم. گریه موقع مرگ دامبلدور. مرگ اسنیپ. آه، اسنیپ.

یادم نبود که هری چه بخش مهمی‌از دوران نوجوانی‌ام بود. از دوازده تا چهارده‌سالگی. به معنای واقعی کلمه با آن زندگی کردم. حالا دیدن دوباره‌ی فیلم‌ها من را برد وسط آن روزها که تقریبا از ذهنم پاک شده بود. دارم فکر می‌کنم اگر دوباره کتاب‌ها را بخوانم چه می‌شود؟

فروش ویژه کفش اسپرت دخترانه جدید
بازدید : 275
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22

به مناسبت ماه رمضان، که این غزل از لطیف‌ترین‌های مولاناست، که فکر کردن به مفهومش دل آدم رو می‌لرزونه، یه چیزی شبیه اینکه خدا بغلت می‌کنه و بغض صد هزار ساله‌ات می‌شکنه.

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی‌هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سر چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

فروش ویژه چراغ سیار مخصوص اتومبیل اسپیکر بلوتوثی اتومبیل Car Kit لامپ خودرو مدل Multi Color دانگل بلوتوث AUX خودرو فایر تایر - Fire Tire
بازدید : 470
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22

بچه که بودم، موسیقی سنتی و کلاسیک دوست نداشتم. حس می‌کنم بعضی وقت‌ها لازم است سنی از آدم بگذرد تا بعضی چیزها را درک کند و لذت ببرد. شاید هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم یک روز هوس صدای افتخاری کنم و یک روز کامل موقع کار کردن افتخاری گوش کنم. یا چند روز بی وقفه بتهوون و شویرت گوش دهم و خسته نشوم. در عوض نتوانم بیشتر از چند ساعت پاپ گوش کنم.

کتاب‌ها هم از این قاعده مستثنی نیستند. هفته‌ی پیش هملت را برای بار دوم خواندم. بار اول، راهنمایی بودم که هملت را همراه باقی نمایشنامه‌های معروف شکسپیر یک نفس خوانده بودم. دوباره خواندنش باعث شد ببینم چقدر دیدگاهم فرق کرده. در آن سن کتاب‌ها را بیشتر برای بار داستانی‌شان می‌خواندم. الان اما نه که داستان مهم نباشد، اما اهمیتش خیلی کمتر از مفهوم شده. الان حس می‌کنم بیشتر لذت می‌برم و صنایع ادبی را درک می‌کنم. کمتر یک نفس کتاب می‌خوانم و بیشتر جملات را مزه مزه می‌کنم. فکر می‌کنم لازم است دوباره بعضی از شاهکارهای ادبی را که در نوجوانی خوانده‌ام بخوانم.

خیلی لذت می‌برم از چیزهای ساده‌ای که یادآور می‌شوند بزرگ شده‌ام، تغییر کرده‌ام، رشد کرده‌ام. باعث می‌شوند حس زنده بودن کنم. زیباترین حس دنیا.

دو هفته پیش "از کرخه تا راین" را دیدم. قبلا هفت هشت سالگی از تلویزیون دیده بودم ولی چیزی از داستانش جز سکانس کنار رود راین یادم نبود. البته از همان زمان آهنگش کاملا توی ذهنم مانده بود و هرجا می‌شنیدم می‌گفتم این آهنگ از کرخه تا راین است. خلاصه داشتم می‌گفتم، دو هفته پیش دیدمش. از اول تا آخرش گریه کردم. گریه‌ با صدای بلند. حتی وقتی دو ساعت بعدش زنگ زدم با مامان حرف بزنم و گفتم فیلم را دیدم دوباره گریه کردم. از مامان پرسیدم بهترین جوانان مملکت اینجوری رفتند که الان این شود؟ جواب این‌ها را چطور می‌خواهیم/می‌خواهند بدهند؟ و همینطور گریه می‌کردم.

فروش ویژه چراغ سیار مخصوص اتومبیل اسپیکر بلوتوثی اتومبیل Car Kit لامپ خودرو مدل Multi Color دانگل بلوتوث AUX خودرو فایر تایر - Fire Tire
بازدید : 526
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22

واقعیت این است که این روزها را دوست دارم. از اینکه این شرایط را دوست دارم هم کمی‌عذاب وجدان دارم. ولی خب، راستش من هیج‌وقت آدمی‌نبوده‌ام که نتوانم یک جا بند شوم. که اتفاقا گاهی یک جا بند ‌شدن بهم آرامش می‌دهد! حالا این خانه نشینی چهل روزه شده. و من هر روز بیشتر به این وضع عادت می‌کنم. ملالی نیست جز دوری از کوه‌های آخر هفته، و دیدارهای گاه به گاه با دوست‌ها. اتفاقا وقتی می‌دانم حالا همه‌ی دنیا با دوست‌هایشان مجازی در ارتباط‌ اند، همه مثل من چهارشنبه سوری و سیزده‌به‌در نداشته‌اند، و عیددیدنی‌ها با تماس ویدئویی بوده باعث می‌شود احساس بهتری داشته باشم. (می‌دانم، خودخواهی است.)

در این چهل روز تنها چهار بار از خانه خارج شده‌ام. سه بار برای خرید مایحتاج زندگی، و یک بار برای خروج از ایران. می‌دانم، آن یک بار دیگر زیادی از خانه خارج شدم :))

اوایل سخت بود. تمرکز؟ کار مفید؟ فکرش را هم نکن! مدام در سایت‌های خبری آمار کرونا را رفرش می‌کردم. از یک جایی دیدم این زندگی نیست که من دارم. کارهایم عقب افتاده بود. ددلاین‌ها نزدیک می‌شدند. تکنیک پومودورو به دادم رسید. حالا یکی دو هفته‌ای می‌شود که از وقتم مفیدتر استفاده می‌کنم. روزانه کمتر از نیم ساعت از اینستاگرام استفاده می‌کنم و عمده‌ی فعالیتم با گوشی تماس با خانواده است. شب‌ها وقت طولانی‌تری برای مطالعه و سریال دیدن دارم. با اینکه روزها بیشتر کار می‌کنم. خوابم به طرز معجزه‌‌آسایی کمتر شده، طوری که دیروز تازه متوجه شدم سه روز است که اینجا هم ساعت‌ها را جلو کشیده‌اند! منی که هر سال این موقع، تنظیم دوباره‌ی خوابم عذاب بود!

ساعت دو با استادم جلسه دارم. ریزالت‌ها آماده‌ است و آمده‌ام وبلاگ نویسی. بعد از جلسه باید بروم خرید. سبزه‌ها را هم با خودم می‌برم. شاید تا دانوب رفتم تا به آب بسپارمشان. روز سیزدهم فروردین.

گفته بودم از کرونا در این‌جا می‌نویسم. طبق معمول حوصله پست جداگانه ندارم :)) اینجا چند هفته است که همه‌جا جز سوپرمارکت و داروخانه‌ها تعطیل است. اجتماع بیشتر از سه نفر ممنوع است و دو نفر هم که باشی، پلیس چک می‌کند که در یک خانه زندگی کنید. خروج از منزل جز برای خرید خواروبار، کمک به دیگران و قدم زدن تک نفره ممنوع است. از امروز ورود بدون ماسک به سوپرمارکت‌ها ممنوع است، و هر سوپر موظف به توزیع ماسک رایگان در ورودی است. تعداد معینی می‌توانند همزمان داخل فروشگاه باشند. میزان برداشت وجه از کارت بدون وارد کردن رمز به ۵۰ یورو افزایش پیدا کرده. تدریس آنلاین دانشگاه تا آخر این ترم تمدید شد. امتحانات شفاهی آنلاین برگزار می‌شوند. فعلا همین قدر یادم آمد. دیروز صدراعظم اتریش گفت که الان تازه در آرامش قبل از طوفان هستیم. قبلا هم گفته بود در بزرگ‌ترین بحران کشور بعد از جنگ جهانی دومیم.

این روزها که کانال یوتیوب مهشید را دنبال می‌کنم به سرم زده کانال یوتیوب بزنم. ولی از طرفی پابلیک وید‌ئو گذاشتن را خیلی دوست ندارم، از طرف دیگر اصلا وقت ویدئو درست کردن ندارم، از طرف دیگر هم می‌دانم حوصله‌اش را هم نخواهم داشت. همانطور که اینجا هم به زور می‌نویسم. خلاصه که این هوس‌ها احتمالا از اثرات قرنطینه است :))

عنوان هم به خاطر این است که نوشته بودم این روزها ولی قبلا استفاده شده بود. :))

از افتخاری و شکسپیر و کرخه
بازدید : 268
چهارشنبه 5 فروردين 1399 زمان : 2:37

مدتی هست که ننوشته‌ام. حلاصه وقایع این مدت این است که رفتم ایران. بعد کرونا آمد و مرزها بسته شد و پرواز برگشتم کنسل شد. به سختی پرواز دیگری با یک هفته تاخیر گرفتم، و یک هفته بیشتر خانه بودم. کنار عزیزانم. آن موقع با خودم میگفتم چه اشتباهی کردم که ناگهانی تصمیم گرفتم بروم ایران. ولی حالا حکمتش را می‌بینم. خدا را شکر. حالا که مرزهای اتحادیه اروپا را بسته‌اند و معلوم نیست کی دوباره باز شود، حالا که عوض دو هفته برنامه‌ریزی‌ام یک هفته بیشتر خانه بودم، شبیه یک جایزه! بدون این که از مرخصی‌هایم استفاده کنم!

وقتی برگشتم، اول قرار شد دو هفته از خانه کار کنم، چون از منطقه‌ی پرخطر برگشته بودم. هنوز هفته‌ی اول تمام نشده بود که اینجا هم اوضاع جدی شد و دانشگاه‌ها و مدارس تعطیل شدند. بعد گفتند همه باید از خانه کار کنند. قوانین سفت و سختی وضع شد. و خلاصه اینکه الان همه در قرنطینه‌ی خانگی هستیم. چند وقت پیش داشتم می‌گفتم این بار استثنائا آسمان همه‌جای دنیا یک رنگ است! فقط بعضی کشورها دارند بهتر مدیریت می‌کنند و بعضی بدتر. همه چیز خیلی عجیب است. در زمان بسیار عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. این مدت در قرنطینه بودن و خانه نشینی فرصتی بود برای اینکه بیشتر اخبار کرونا در جاهای مختلف را دنبال کنم. حتما در اولین فرصت از مشاهداتم از کرونا در اتریش می‌نویسم.

راستی، این وسط عید آمد. سال نو شد. بهار رسید. سهم ما از این هوا شده باز گذاشتن پنجره‌ها. باز هم شکر.

شما چطورید؟ با این روزها چه می‌کنید؟ عیدتان مبارک :*

پاسخ به تمام آبجکشن ها
بازدید : 392
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 18:58

از صبح تا به حال هوا صد مرتبه عوض شده. از پنجره آفیس بیرون را نگاه می‌کنم و ابرها را که با سرعت حرکت می‌کنند. همزمان موسیقی بی‌کلام توی هدفونم می‌شود آهنگ زمینه‌ی رقص ابرها. پرواز پرنده‌ها. تکان خوردن شاخه‌های درختان مقابل پنجره و تک و توک برگ خشکیده‌ی باقی‌مانده روی آن‌ها. آسمان آبی می‌شود. ابرها سفید. نور آفتاب می‌تابد روی ساختمان‌های سفید آن‌طرف پارک. لحظه‌ای بعد رگبار می‌شود. شیشه‌های پنجره‌ها خیس می‌شوند. بعد قطع می‌شود. ابرهای سیاه را باد می‌برد. رفتنشان با آهنگ قاطی می‌شود.

می‌شود توی این‌ هوای جادویی تمرکز کرد؟ نمی‌شود. به خصوص وقتی بدانی سه روز دیگر پرواز داری. لیست سوغاتی‌ها را تیک بزنی. به هیجان فامیل در تولد امیررضا فکر کنی که هیچ‌کدام خبر ندارند داری می‌روی ایران. آه ایران، ایرانم... تو که حتی نامت مرا لبریز از عشق و غم می‌کند.

کدام دانشگاه‌ها ثروتمندترین فارغ‌التحصیلان را به جامعه تحویل داده‌اند؟

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 106
  • بازدید سال : 106
  • بازدید کلی : 10236
  • کدهای اختصاصی